سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است : در طبیعت سرشته ، و به گوش هشته ، و به گوش هشته سود ندهد اگر در طبیعت سرشته نبود . [نهج البلاغه]
دخترک
 
مرا بشکن

ترا با  اشگ خون از دیده بیرون راندم آخر هم

که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزو ها را

به زلف دیگری آویزی آن گلهای صحرا را

مگو با من مگو دیگر مگو  از هستی و مستی

من آن خودرو گیاه وحشی صحرای اندوهم

که گلهای نگاه و خنده هایم رنگ غم دارد

مرا از سینه بیرون کن

ببر از خاطر اشفته نامم را

بزن بر سنگ جامم را

مرا بشکن مرا بشکن

 

تو سر تا پا وفا بودی

تو با درد اشنا بودی 

ولی ای مهربان من

بگو آخر که از اول کجا بودی ؟؟؟؟؟؟؟؟

کنون کزمن بجا مشت پری در آشیان مانده

و آهی زیر سقف آسمان مانده

بیا آتش بزن این آشیان این بال و پرها را

رها کن این دل غمگین تنها را

 

ترا راندم

که دست دیگری بنیان کند روزی بنای عشق و امیدت

شود امید جاویدت

ترا راندم

ولی هر گز مگو با من :

که اصلا معنی عشق و محبت را نمی دانم

که از چشمان تو نقش غم و دردت  نمی خوانم

 

ترا راندم 

ولی آن لحظه گوئی آسمان میمرد

جهان تاریک می شد  کهکشان میمرد

دورن سینه ام دل ناله می زد

باز کن از پای زنجیرم

که بگریزم بدامانش  بیاویزم

باو با اشک خون گویم :

مرو من بی تو می میرم

 

ولی من در میان هایهای گریه خندیدم

که تو هر گز ندانی

بی تو تک شاخه ی عریان پاییزم

دگر از غصه لبریزم

درین دنیا بمان بی من

برای دیگری  سر کن نوای عشق و مستی را

بخوان در گوش جان دیگری آوای هستی را

 

توای تنها امیدم

بی من از آن کوچه ها بگذر

مرا یکدم به یاد آور

بیاد آور  که میگفتم :

بیا امید جان من

بیا تن را زقید آرزوهایش جدا سازیم 

بیا میعاد خود را بر جهان دیگر اندازیم

 

بیاد آور که اکنون بی تو خاموشم

زخاطر ها فراموشم

ویک تک لاله وحشی

بجای لاله بر گور دل من

روشنست اکنون


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 86/6/18:: 9:47 صبح     |     () نظر